محل تبلیغات شما



هنوز ساعت دیگری مانده است تا طلوع خورشید بغداد.

عکس های میدان التحریر این شهر ، شب ماتم زده ای را نشان می دهد.

دو/ سه روز پایانی ماه صفر، خشونت های غیر منتظره ای در عراق دیده میشود.

صحبت از ۶۸ کشته دیگر است که فقط در دو روز گذشته رخ داده است.باید پرسید گلوله ها از کجا شلیک می شود؟ 

 


 امشب یاد داشت هایی در کانال فرهنگ و فرزانگی پالیز قرار گرفته است که چهره ناشناخته هنر آران و بیدگل آقای سیّدحسن مشتاقی را ، با وضوح بیشتری نشان می دهد.

آقای مشتاقی امروز بعداز وداع با دنیا در صحن محمد هلال به خاک سپرده شده است.

 ساعت دقیقا نیم ساعت از بامداد یک شنبه پنجم آبان را نشان می دهد.

 


.

امشب آخرین خبری که مربوط به تهران خواندم ، در باره خانم معلم ۳۷ ساله ای است که از فرط بی شوهری به پسر معتاد بیست و هفت ساله ای دل می بندد با آرزوی ترک اعتیاد او که نه تنها موفّق به ترک او نمی شود که خودش هم معتاد می شود و بعد ، به همین جرم از آموزش و پرورش اخراج می شود و حالا دارند تو خیابون های شهر ماشین می ند.

اما یک خبر ناخوشایند دیگری هم در باره تهران هست و آن اینکه تظاهر کنندگان عراق، دارند جلوی کنسولگری ایران شعارهای ضدّ دولتی می دهند.

بیروت  هم کمی دورتر دارد خودش را برای تظاهرات فردا آماده می کند.


رومه کیهان معتقداست کسانی که در سوریه شکست خوردند حالا در صدد انتقام گیری در لبنان و عراق هستند.

کیهان البته نگفته است چه کسانی در سوریه شکست خوردند.

کیهان این را هم توضیح نداده است ، مقتدا صدر در جمع تظاهر کنندگان دیروز عراق چه می کرد.

شیخ حسن نصرالله هم در مورد وضع لبنان گفته است، اوضاع خیلی حسّاس است. ولی نگفته است : 

 اوضاع چی حساس است؟ 

لبنان؟ 

حزب الله؟ 

نبیه بری؟ 

میشل عون؟ 

پسر حریری بزرگ؟ 

سرمایه داری عربستان در لبنان؟ 

رومه کیهان در ایران؟

واما بعد.

حجت الاسلام زائری پُست کوتاه اما جسورانه ای گذاشته است در تلگرامش .

ایشان معتقد است همان طور که عده ای در طول جنگ هشت ساله ایران و عراق به امام خمینی دروغ گفتند و عاقبت ایشان را وادار به نوشیدن جام زهرش کردند، حالاهم عده ای دارند در باره جنگ نرم به رهبری دروغ می گویند تا ایشان را هم وادار به نوشیدن کنند.

حلیم دیشب دشت فیض آباد بیدگل جدّا خوشمزه بود.

 

 


.

نسل اوّل و دوم قهّاری های محلّه دروازه بیدگل ، همه به رحمت ایزدی پیوسته اند.

خودِ قنبر، پسرش حسین قنبر ، نوه اش دوباره قنبر. نصرت و عطا و رضا و اکبر و عباس و .

اینها همه از قید حیات رَسته و در آغوش خاک خفته اند.

از میان زنده ها امّا ناصر قهاری اهل تحلیل ی و اجتماعی است.

شما بیایید یک میز گرد خیلی بزرگ که حدود پنجاه / شصت نفر بتوانند دور آن بنشینند ، در وسط فلکه شهدا شهر، روبرو ستاد نماز جمعه ، قرار بدهید با صندلی.

اوّل از ناصر قهاری بخواهید در جای خود بنشیند .

بعد محمود صلواتی.

بعد حمزه زینلی.

بعد تقی خدمتی.

بعد عباس خدمتی.

بعد رضا پسر علی شاطر.

بعد حسین امام.

بعد حسین باغستانی دوماد حسین امام.

بعد بروید محلّه ما ناصر مردادی.

بعد دایی جلال.

بعد دایی حسن سلیمون خان.

بعد مصطفی جنرال.

بعد پسر بابا ایوالله.

بعد بروید سلمقان .

 نه ! ومی ندارد به سلمقان بروید، آن محلّ ،تحلیل گر ی / اجتماعی ندارد .

 اونجا فقط در فحش خواهر و مادر وارد هستند و خُبره.

بروید دربریگ و رحمت مارگیر را پیدایش کنید و بیاورید و یک صندلی هم به او اختصاص بدهید.

بعد در محلّه توی ده دو نفر دیگر منتطر شما خواهند بود.

یکی حسین آریامهر و یکی هم ممّد پسر میرزا علی نقی.

اینها هم روی صندلی های خودشان بنشینند ، دو/ سه صندلی خالی دیگر هم خواهیم داشت. 

یکی را بدهید به علی ممّد دقیقی.

یکی را به پسر قدمعلی ناحاجی و یکی را سهمیه حبیب شازده تعیین کنید .

و به مُجری تلویزیون یکِ ایران بگویید برنامه را شروع کند و بفرستد روی آنتن و در یک برنامه شش/ هفت ساعته همراه با انتراکت و تبلیعات و استراحت از همه این آقایان بخواهد اوضاع ی اجتماعی امروز ایران را تجزیه و تحلیل کند.

به خودِ پیغمبر قسم! هیچ کدام از این افراد یاد شده حاضر نیستند یک کلمه از حرف هایی را که رومه کیهان بر زیان می آورد، بر زبان خود جاری کنند.

حتی علی شاطر ممکن است پسرش ، رضا را از جای خود بلند کند و خودش به جای او بنشیند و پشت میکروفن تلویزیون جمهوری اسلامی یکی دوتا گوز بدهد ولی هرگز به لودگی و به مسخرگی کیهان و نویسندگانش تن در  نمی دهد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


.‌‌‌

من نمی دانم به حضرت عباس قسم، کدام مادر قحبه مملکت ما را اینقدر وحشی  و گرگ صفت و شقی و ( البته شَق شَقی) تربیت کرده است که هیچکس به صغیر و کبیر رحم نمی کند.

هی می کُشند.

هی می کُشند.

کازرون. فارس. رامهرمز . مشهد . کرمانشاه .بویر احمد . همه جا بوی خون می دهد.

خواهر و برادر و فامیل و غریبه و راننده و زرگر و بقّال و .یا پیغمبر ! همه می کُشند.

البته اوّل می چُسند ، بعد وقتی می بینند داره گندش بالا میاد ، حالا می کشند.

خیلی ها هم شش نفره با پرایدشون میروند تَه درّه .خیلی ها چهار نفره باپژو می روند زیر کامیون .

 از لب پشت بوم خودشون را پرت می کنند.

سکته مغزی می کنند.

هی نفخ می کنند و هی می گوزند و هی قیافه آدم حسابی به خود می گیرند.

 

 


.

مسئولین ما اگر می توانستند روی منبر یا در رادیو و تلویزیون و یا مراسم عزاداری و اربعین و یا درهمین نماز جمعه های هفتگی و پول کشور را بر باد بده و .

خلاصه .

در هر کجا که تریبونی وجود دارد، یاد این مردم بدهند که چه جوری حالتون را بکنید که منجر به جنایت و مکافات نشود، واقعا کار مفیدی انجام می دادند.

 

خوب نیست در یک کشور اسلامی ، این همه زن و مرد نامحرم در اوج روزهای اربعینی در گوشه و کنار بشوند و بهم آویزون بشوند.

من و حبیب شازده هم دل داریم بالاخره در این کشور و هی باید آه حسرت بکشیم.

 انواع آه ها از سینه گداخته جامعه ایرانی ، هر دم بر کشیده می شود.

ولی دوتا آه داریم که با خود نفرت و نکبت به بار می آورد.

یکی آه مظلومیّت و یکی آه محرومیّت.

تو گور پدر اون مادر قحبه ای باید رید  در همین نصف شبی که این آه های سوک را به مردم تحمیل می کنند.

 

گذشته از سوانح و تصادفات جاده ای دو/ سه روز گذشته، دوباره با پرونده های به زن و دختر مردم و نیز  همدستی ن شوهر دار و معشوقه هایشان برای قتل همسر و بعد به آتش کشیدن جنازه وووهمچنان ادامه دارد.


 مطابق معمول از خواب بیدار شده ام برای دارو.

کنترل قند و فشار خون و بقیه قضایا .

ساعت یک و نیم بامداد شنبه چهارم آبان ۱۳۹۸ را نشان می دهد که دلمان به بارانی بودن چنین شنبه ای خوش است.وگرنه چیز دیگری در این شنبه وجود ندارد برای دوست داشتن .

در این میان نگاهم به اخبار می افتد که از آشوب زدگی شهر کربلا در عراق سخن می گوید.

یاد دایی میرزا می افتم.

دایی میرزا ذاکر هیئت ی محله ما بود درپنجاه/ شصت سال پیش. 

صدای درشت و بمی داشت: 

کربلا غوغاست امروز

م کبراست امروز


.‌

نشستِ دیشبِ " چای و کتاب" با مدیرّیت پُر زحمت سرکار خانم فهیمه مسیّبی، نشستِ شلوغ و پُر گفت و گو و در عین حال نشستِ شادی بود.

من چیزهای تازه ای از هنر نمایش و تئاتر یاد گرفتم و همچنین نکاتی در باره کتاب " خُرده جنایت های زن و شوهری"  اثر اریک امانوئل اشمیت با ترجمه شهلا حائری .

برای من تا حدودی تعجّب آور بود که این کتاب برغم عرضه دانلودی و پی دی اف و . به چاپ های بیست و چهارم و بیست و پنجم رسیده است.

آقای فائض پور از بچّه های تئاتر کاشان با خُبرگی و پُختگی و تسلّط هم در باره هنر تئاتر و هم در باره کتاب صحبت کرد.

آقای بهمن صادقپور بازیگر قدیمی ( شاید قدیمی ترین بازیگر ) تئاتر کاشان با خاطره های نوستا لوژیکی که در خاطره من از سال های ۵۵ و ۵۶ و ۵۷ دارد، در جلسه حضور داشتند .

دختران و پسران شرکت کننده در نشست ماهانه نقد کتاب" چای و کتاب" برغم جوانی ، بچّه های کتاب خوانده و بی تکبّر و نرمال و بی خطر ( خطر حسودی /  کینه توزی های پنهان/  خشم های خاموش)  به نظر می رسند .

انشاالله همیشه این گونه خواهد بود.

این جلسات جای امثال من و حاج آقای سربلوکی نیست .

ما بیشتر با حال و هوای غبار آلود و خفّه و پُر تفرعن انجمنی دَم خوریم تا اینجور جاها .

با این حال گاهی که فرصتی دست بدهد ، به این نشست ها هم می رویم .

 

شیعه گری ما نیز از نوع تشیّع اربعینی که قطعا که برای همیشه کلکش کنده شد ، نیست .

روشنفکر هستیم. شیعه هم هستیم.ولی اربعین ، بی اربعین.

اهل شورش های بنزینی هم نیستیم .

 من شخصا حالی برای مسافرت و طناب بستن بر درخت و تاب دادن زن مردم  در باغ های  پُر از انگور و توت و گلابی و بِه و انار و این چیزها هم نیستم .

ماشینم که نداریم . 

پول هم که نداریم .

اهل جنگ و  دعوا و بکُش بکُش هم که نیستیم.

با دروغ و دوز و کلک هم که نا آشناییم .

رانتِ آلوده و حرام هم که نمی خوریم.

با  خود شیفتگی و پُر مدّعایی هم که رابطه ای نداریم.

خلاصه از عمر ما چند صباحی بیشتر نمانده.

همین نوستالژی ها ی زمستانی و  اصغر جوخی که واقعا مرد است و کرسی و کتاب ما را بس.

 


.

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی­سوزد

و به مانند چراغ من

نه می افروزد چراغی هیچ،

نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد …

من چراغم را در آمدرفتن همسایه­ام افروختم در یک شب تاریک

و شب سرد زمستان بود،

باد می پیچید با کاج،

در میان کومه­ها خاموش

گم شد او از من جدا زین جاده­ی باریک

و هنوز قصه بر یاد است

وین سخن آویزه­ی لب:

که می افروزد؟ که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد

 

 


شعر شناسی به مراتب از سرودن شعر سخت تر است.

متاسفانه موضوع انتخاب شعر از درون دنیای مجازی و ارسال بیهوده و ضرر آفرین آن به این سمت و آن سمت تبدیل به یک بیماری مزمن شده است.

همین طور زرتی یک چیزی را از جایی پیدا میکنند و اسم آدمی مثل سهراب و فروغ و نیما را پایش می نویسند و ارسال می کنند تو گروه ها.

 وجالب است عبارت " چه زییا گفت فلانی " را هم به عنوان سطر اوّل شعر ، قید می کنند !!!!

نیما یوشیج چه زیبا گفت:
فکر را پَر بدهید
و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
فکر باید بپرد
برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند
"فکر اگر پَر بکشد"
جای این توپ و تفنگ، اینهمه جنگ
سینه ها دشت محبت گردد
دستها مزرع گلهای قشنگ
"فکر اگر پر بکشد"
هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست
همه پاکیم و رها.

۲۱ آبان ، زادروز پدر شعر نو " نیما یوشیج " گرامی باد.♥️

@BI20ST

 

 

 

 


 زشته به حضرت عباس قسم! 

 خیلی هم زشته که یک استاد با نام و شهرت دانشگاه ، وقتی برخی به " اصطلاح نویسندگان " برای مقدّمه به  " به اصطلاح کتابشان"  به آنها مراجعه می کنند، همینطور زرتی کتاب را بگیرند و بر آن مقدّمه بنویسند.

این کار در مرحله اوّل ضربه شدیدی بر اعتبار و اعتنایی که درمیان قشر کتابخوان دارند ، وارد می کند.

ثانیا معلوم است که با چشم ترّحم یا رودربایستی و رفیق بازی برای روز مبادا به فرد "  به اصطلاح نویسنده"  نگاه کرده است . 

 

سوم اینکه به شعور مخاطبین و خوانندگان توهین بزرگی روا داشته اند و شاید خیانتی به جیب و به ذهن آنها.

اصلا مقدّمه نویسی یعنی چه؟ 

اگر فرد " به اصطلاح نویسنده"  کتاب، چیری برای گفتن داشته باشد،  در همان سطر اوّل کتابش پیداست

من فاضل محترمی را می شناسم که خودش نویسنده معتبر و نام آشنا و ادیب گرانقدری است که تا حالا چند بار مقدّمه بر این کتاب و آن کتاب نوشته است که وقتی من کتاب را خواتده ام ، متوجّه شده ام اصلا کتاب را نخوانده و بر آن مقدّمه نوشته است.

 چرا که اگر حتّی گذری و سطحی هم خوانده بود ، به دوستش تذکر می داد: 

اقلا این چسب وصله کاری ها و کپی کاری ها را از یک چسبی  انتخاب کن که سر و تهِ مطلب بهم جوش بخورد! 

 

ولی متاسّفانه قلم و کاغذ را دست گرفته و همینطور به اتکائ سر قیچی هایی که در نتیجه مطالعات خودش از موضوع کتاب مورد نظر دارد ، یک چیزی به عنوان مقدّمه نوشته است و خیال خودش را راحت کرده است.

تازه همین کار هم نوعی توهین به طرفی است که قصد کتابت به کلّه اش زده است و مچل انداز کردن خود و دیگران.

لذا من پیشنهاد دارم به دوستان ، که اگر از این به بعد کسی برای نوشتن مقدّمه به آنها مراجعه کرد در جوابش بگویند برو خودت بنویس تا کم کم دستت سفت شود.

علی نسایی ( شیدا ) هم خوب است.

همان را معرّفی کنید.

صائم هم آمادگی مقدّمه نویسی دارد.

سابق ، سیّد علی مصطفوی آرونی کنار دادگستری می نشست ، عریضه برای مردم می نوشت. 

نمی دانم زنده است یا نه . 

شاید او هم بد نباشد.

خلاصه امروز ، روز اوّل هفته کتاب است.

مقدّمه ننویسید بر کتاب هیچ کس. همین طور زرتی.

 وقتی اسم شما می آید روی جلد کتابی فقط یک نفر سودش را می برد: 

پور مدنی.

پول را می گیرد و کتاب را چاپ می کند و حتّی یک دانه اش فروش نمی رود.

به کار کتابت خیانت نکنید. 

 لااقل به دوست خودتان بگویید من مقدّمه نویسی بلد نیستم .

مقدّمه نویسی فقط کار ابن خلدون بوده است و بس.

 

 

 


.

ساعت پایانی ۵ شنبه ۲۳ آبان ۹۸ است.

امروز چهار جنایت هولناک در ایران شاهدش بودیم.

بالاترین جنایت را علیرضا پناهیان واعظ معروف در شهر قم در کمال وقاحت مرتکب شده است که به مرحوم آیت الله منتظری تهمت بسته است که او قصد کشتن امام خمینی را داشته است.

 جنایت بعدی مربوط است به داماد سابق یک خانواده در اسلام آباد غرب که با تفنگ به مادر همسر سابق و همسر سابق و دختر خودش حمله و هر سه را به قتل می رساند.

 جنایت سوم را مرد پنجاه ساله ای در اسلام آباد غرب انجام می دهد که با چوب می افتد به جان مادر هشتاد ساله خود و او را آنقدر می زند تا می کشدش.

بیست و هشت کشته و بیست و شش زخمی  افغانی حاصل جنایت امروز سیستان و بلوجستان است که در مسیر حمل قاچاق سوخت و قاچاق انسان ، با تصادف روی می دهد.

 


پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک
آنک، بر آن چنار جوان، آنک
خالی فتاده لانهٔ آن لک لک
او رفت و رفت غلغل غلیانش
پوشیده، پاک، پیکر عریانش
سر زی سپهر کردن غمگینش
تن با وقار شستن شیرینش
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک
رفتند مرغکان طلایی بال
از سردی و سکوت سیه خستند
وز بید و کاج و سرو نظر بستند
رفتند سوی نخل، سوی گرمی
و آن نغمه‌های پاک و بلورین رفت
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک
اینک، بر این کنارهٔ دشت، اینک
این کوره راه ساکت بی رهرو
آنک، بر آن کمرکش کوه، آنک
آن کوچه باغ خلوت و خاموشت
از یاد روزگار فراموشت
پاییز جان! چه سرد،‌ چه درد آلود
چون من تو نیز تنها ماندستی
ای فصل فصل‌های نگارینم
سرد سکوت خود را بسراییم
پاییزم! ای قناری غمگینم

/از کتاب عاشقانه های کبود

/ پاییز ۱۳۳۵

 

 

 

 


.

در "هفته کتاب"سال ۱۳۷۷ ،چهار سال از نامگذاری هفته ای به نام هفته کتاب در ایران می گذشت.

 دولت سیّد محمّد خاتمی با رویکردی تازه روی کار آمده بود و کشور بیش از آنکه از شور و نشاط ی بر خوردار باشد ، از نفس های فراخ و ریه های پُرهوای فرهنگ و هنر و رومه و کتاب لذّت می برد.

ولی درست در چهارمین روز هفته کتاب آن سال یعنی در بیست و هشتم آبان ۱۳۷۷، رومه ایران در خبر کوچکی که در کادری کم رنگ در گوشه ای از یکی از صفحات خود منتشر کرد، از مفقود شدن نویسنده ای گمنام به نام مجید شریف سخن گفت.

این خبر چند روزی همراه با زمزمه های مبهم و ناباور در میان اهل کتاب دست به دست گشت و نظر به اینکه در سال های قبل، نویسندگان صاحب نامی مثل سعیدی سیرجانی و احمد میرعلایی و ترس و تهدیدهای برنانه هوّیت و گم شدن فرج سر کوهی و سفر اتوبوس حامل نویسندگان به ارمنستان و. هنوز در خاطره اهل کتاب زنده بود ، همگی دچار هول وولا شده بودند که خبر بعدی چه خواهد بود!

 خبر بعدی این بود که دکتر مجید شریف مترجم " پیامبر " در صبح ۲۸ آبان برای پیاده روی صبحگاهی از منزل مادرش واقع در یوسف آباد تهران خارج شده و بعداز ناپدید شدن، جنازه او در تاریخ دوم آذر در اطراف تهران پیدا شده است.

فراموش نشود تهدیدهایی از نوع تهدیدهای سعید امامی در حال حاضر با شدت و حدّت بیشتری ،  چون سایه روی سر نویسندگان دگر اندیش قحبگی و وقاحت و دهن دریدگی متّکی به ارزش و ارزشمداری، در حرکت است.

 


خلط مبحث دو خبرگزاری فارس و تسنیم و وارونه نشان دادن واقعیّت ها تا جایی است که نفرت را در عمق استخوان های انسان تعمیق می دهد.

امروز دوباره در بغداد چهار کشته روی دست تظاهر کنندگان مانده است و تعداد زیادی زخمی.

این در حالی است که شب گذشته خبر گزاری تسنیم ، از شور و نشاط باز گشته به مردم نوشته بود.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عمرم شرکت فنی مهندسی صنعت مشاور اسپادان غمگین وعاشقانه